زیرگذر سرمستی به قلم مهشاد لسانی
پارت نود و هشتم :
مدرسه را یکی در میان می پیچاندم.نمی توانستم به درس گوش دهم.همه چیز برایم غریبه ، بی معنی و احمقانه بود.بعد از چهار روز به زور مادر و بابا محسن یونیفرم پوشیدم و پدر مرا رساند مدرسه. پنجشنبه بود و زود تعطیل می شدیم.تینا نیامده بود و نمی دانم چرا.
زنگ تفریح، سامیه که مرا دید با چند تا از بچه ها دورم را گرفتند و من تا می توانستم زار زدم. نوربخش آمد و مرا برد دفتر بهداشت. خانم بهداشتمان یک چای
مطالعهی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۱۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
ترنم
2این پارت خیلی خیلی خوب بود اینا هم کنار هم خوبنا😍
۲ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
بایییب موافقم من ترنم
۱ هفته پیشترنم
2میترسم یکی ببینه براشون دردسر شه حرف دربیارن
۲ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
شک نکن ترنم جون ببیننشون با هم سر به پا میشه اونم قبل شب هفت محمد!!!
۱ هفته پیشترنم
2توحید این پارت چقد مهربون و فداکار شده بودم بچم..خوشم اومد ازش درکل..بریم ببینیم کجا میرن
۲ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
بریمممممم
۱ هفته پیشفاطی
2نمیدانم چرا دلشوره دارم هر وقت روزم خوب پیش میرود آخرش خراب میشود
۲ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
منم دلشوره گرفتم خودم ؛)))
۱ هفته پیشاکرم بانو
2چقد این پارت توحید دوست داشتنی بود،دیگه به تارخ فکرنمیکنم😂😂😂
۲ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
اصلا فکر نکن ؛)))
۱ هفته پیشستاره
1آخی توحیدگُلی چه مهربونه من گفتم ازهمه ییشترعاشق لیماست 🥰🥰🥰
۲ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
خیلی خیلی مرموزه ...اما الان تو فاز مهربونیه
۱ هفته پیشستاره
1نه بابابچه خوبی من که بدی ازش ندیدم تاحالاشوخ بچه خب ولی دردسردرست نمیکنه برالیما،
۲ هفته پیش
مهشاد لسانی | نویسنده رمان
دردسر که چه عرض کنم باید صبر کرد و دید
۱ هفته پیش
لطفا صبر کنید...
زهرا
1با توحید بیشتر خوش میگذره، اما آرنگ و گلبانو رو چکار کنیم